گوشهٔ چشمم ستاره یی ست، دیده ای آن را ؟ندیده ام


حبهٔ انگور از آسمان ، دست فرا برده ، چیده ام

حبهٔ انگور از آسمان ؟ پس تو زمین را ندیده ای


بستر خون است و آتش است ، این که در او آرمیده ام

گوشهٔ چشم مرا ببین ، خنجر بهرام سرخ ازوست


روی زمین از چکیده هایش، نقشهٔ دریا کشیده ام

گریهٔ خونبار توست ؟ نه ، بحر گدازان دوزخ است


من همه شب در گدازه هاش ، همچو حبابی تپیده ام

دود جسد ها ز روی خاک ، تا دل افلاک می دود


رقص کنان در فضای آن ، سایهٔ ابلیس دیده ام

پیش نگاهم تمام شب ، چشم ز وحشت دریده یی ست


از دل آوار هر سحر ، جیغ جنون زا شنیده ام

دست تو انگور چیده است ، از دل من خون چکیده است


گر تو بهشت آفریده ای ، من به جهنم رسیده ام